قدم جوان ساده ای است که از روستای خود برای کار به تهران آمده است. او در مغازه رحمت کار می کند و عاشق دخترش مونس شده است. اما زندگی قدم به زودی با آمدن پسر عمویش برای زندگی در کنار او به شدت تغییر می کند.
خلاصه :
آقای ناصر ایزدی و خانم ایزدی توسط یکی از نمایندگان آژانس گردشگری به برزیل دعوت شدند. آنجلا (زن برزیلی) ناصر را بهعنوان نامزد سابق خود اشتباه فهمیده است و این موضوع، رویدادی چالش برانگیز برای سفر آنها است.
خلاصه :
رحمان متولی یک شرکت است و دکتر به او گفته که به زودی خواهد مرد. او تصمیم می گیرد با کمک دوستش انوش نقشه ای بکشد و مقداری پول برای خانواده اش به ارث ببرد.